سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : یادداشت ثابت - چهارشنبه 92/5/3 | 10:3 عصر | نویسنده : amirhosein




تاریخ : یادداشت ثابت - چهارشنبه 92/5/3 | 10:2 عصر | نویسنده : amirhosein

 




تاریخ : جمعه 92/5/11 | 12:15 صبح | نویسنده : amirhosein

اتمام حجت.............

 

به شمدونا سپردم تو نامه تم نوشتم

از تو و هر چی وعده ، بهم دادی گذشتم

چه اشتباهی کردم که اسمتو آوردم

خوبیش اینه لااقل واست قسم نخوردم

راستی چه عالمی بود اگر بدا نبودن

جدا می شیم ما از هم ، چون خیلی ها حسودن

دیشب تا صبح نشستم زیر نگاه مهتاب

تو خیلی خوبی امّا ، فقط تو عالم خواب

عکسا و هدیه هاتم ، میدم به یه واسطه

تا که به خیر و خوشی ، تموم شه این رابطه

حرفای عاشقونه همش مال قدیمه

مث همون حرفا که ما ها بهم زدیمه

قول و قراری ما فایده ای نداره

از فردا مال ما نیس اون دو سه تا ستاره

چون چشمای قشنگت هنوز مث عقیقن

به دل نگیر که می رم ، آدما بی سلیقن

پژمرده می شه کم کم عطر گلای یاسم

خدافظی نکردم ، پرته یه کم حواسم

هر وعده ای که دادی به هر کسی عمل کن

غصّه ها شو یه جوری ، با مهربونی حل کن

نذار که عشقت واسش مشکل و دردسر شه

چه وقتایی تلف شد با تو سر قرارا

تکلیفا روشن می شه همیشه تو بهارا

گناه تو همین بود نداشتن صداقت

اما گناه من بود نکردن خیانت

حرفای تو هنوزم رو دل من نشسته

ولی پر غباره این آین? شکسته

عاشقی تیره س امّا ، چشمای تو روشنه

اونوقت بازم تو میگی اینم گناه منه ؟

عاشق که نیستی امّا عاشقا نازنینن

اصلاٌ مث تو نیستن مهربونن ، امینن

عشق ما دو تا شده صورت یه مسئله

نقل دو تا عاشق صبور بی حوصله

سفیدی نگاهت ، نابه شبیه برفه

آب می شه زود و فقط به قیمت یه حرفه

دیگه خدانگهدار ، لحظه های قیمتی

من و ببخش عزیزم هر کی داره قسمتی




تاریخ : سه شنبه 92/5/8 | 2:24 صبح | نویسنده : amirhosein

دو تا آبادانی به هم می رسن. اولی می گه: جات خالی دیروز رفتم شکار هفت تا خرگوش چهار تا آهو سه تا شیر شکار کردم.
دومی میگه: همش همین؟
اولی می گه: بابا، آخه با یک تیر مگه بیشتر از اینم می شه؟
دومی میگه : تازه تفنگم داشتی؟دانش آموزی داشت سر کلاس چیزی می خورد، معلم پرسید چی می خوری؟ گفت: نمی خورم! آلو خشک رو گذاشتم توی دهانم تا خیس شه زنگ تفریح بخورم!تومراسم ختم بلندگو می گه: مرحوم وصیت کرده سیاه نپوشین. حیف نون داد میزنه: مرحوم غلط کرده! ما به احترامش می پوشیم!


دو باجناق به نام های کافی ونعمت سوار یک خر بودند.
نعمت گفت اگر یک خر دیگر بود، کافی بود.
کافی گفت همین هم که هست نعمت است!


اصفهانیه آب معدنی می خره، به زنش می گه حاج خانم آب بریز توش، این خیلی غلیظه!




تاریخ : سه شنبه 92/5/8 | 2:11 صبح | نویسنده : amirhosein

حیف نون می افته توی چاه، می گه خدا رو شکر تهش سوراخ نبود!

حیف نان کیس کامپیوترش رو میبره تعمیرگاه می گه آقا اینو برای ما تعمیر کن. مرده می گه: چه مشکلی داره؟ میگه: والا نمی دونم چرا چند روزه جا لیوانیش بیرون نمیاد!

 

حیف نان راننده اتوبوس بوده بعد یه مدت راننده مینی بوس می شه... می بینند که هیچی پول در نمیاره... پیگیر می شن می بینن که پولها رو پاره می کنه!!!

 

لره زنگ میزنه قم میگه آقا لطفا یه امام جمعه برای ما بفرستین... میگن:
یکی فرستادیم... لره میگه: اونو کشتیم باهاش امامزاده ساختیم یکی دیگه
بفرستین !!!

 

ترکه رو می برن دادگاه بهش میگن چرا زنت رو کشتی، اونم شب دوم عروسیت؟
میگه آخه باکره نبود.. میگن خوب همون شب اول می کشتیش، میگه آخه اون شب
بود..!!

 




کد موسیقی برای وبلاگ